سالها پیش رفتی وقتی جهان هنوز زیبا بود تو خسته شدی رفتی، تمام پرندهها رفتند بجز همین کرکس که پشت پنجره نشسته است خسته شدی رفتی حالا مانند رانده شدهای از کشور خود از آغوشی به آغوش دیگر پناهنده میشوم آرام نمیگیرم، خوابم نمیبرد از زندگی به مرگ از مرگ
ـ۱ حالا که دست در دست تو گذاشتهام چه فرقی میکند پایتخت کشورم تهران باشد یا بغداد مسکو باشد یا لندن بیتالمقدس باشد یا … عشق، مرزها را از بین میبرد تا مرزی تازه بسازد تو را در آغوش میگیرم و جهان دو تکه میشود کشور من و