احساس میکنم کسی ما را میپاید کسی ما را میپاید که قدمهایم شل میشوند که بوسههایم سرد میشوند کسی ما را میپاید که با تردید از درها عبور میکنم بزرگ می شوم و ترس هایم بزرگتر هر وقت زیاد میخندم میترسم هر وقت زیاد میترسم، میخندم ما با دردهایمان به
سالها پیش رفتی وقتی جهان هنوز زیبا بود تو خسته شدی رفتی، تمام پرندهها رفتند بجز همین کرکس که پشت پنجره نشسته است خسته شدی رفتی حالا مانند رانده شدهای از کشور خود از آغوشی به آغوش دیگر پناهنده میشوم آرام نمیگیرم، خوابم نمیبرد از زندگی به مرگ از مرگ
شعر سپید: ————— به گذشته فکر میکنم بچه لاکپشتها را روی قایقهای کوچک چوبی میگذاشتیم و در آب رها میکردیم به گذشته فکر میکنم و دریازده میشوم فرماندههای جنگ اگر به گذشته فکر میکردند هرشب تیر باران میشدند #بهزاد_رحیمی
شعر سپید استخوانهای پوک شده از فقر با هر شکست متلاشی میشوند اما هربار ایستادهام شعر نوشتهام، ساز زدهام و به روی خودم نیاوردهام با همین دستهای معمولی آنقدر بال زدهام تا از کوچههای تنگ و تاریک به کافههای بالای شهر پرواز کنم که زیر چراغهای نئون دست در دستِ
ـ۱ حالا که دست در دست تو گذاشتهام چه فرقی میکند پایتخت کشورم تهران باشد یا بغداد مسکو باشد یا لندن بیتالمقدس باشد یا … عشق، مرزها را از بین میبرد تا مرزی تازه بسازد تو را در آغوش میگیرم و جهان دو تکه میشود کشور من و
ترانه بخنــد این آخــرین تصــویر برام یک عمــــــر تسکینـه بخنــدی این “خداحافــــظ” اگـــــرچه تلـخــه شیـــرینــه ترانه سرا: بهزاد رحیمی
دوستم بدار اما نه همیشه این خط ممتد آرامش عشق را میکشد تو فقط گاهی دوستم داشته باش آنچنان که قطره قطره آب بچکانی در دهان ماهی تشنه #بهزاد_رحیمی @BehzadRahimi89
📝 همیشه همینطور بودهای معما گونه راز آلود دست نیافتنی هر بار احساس کردهام به تو رسیدهام پا در هزارتوی پیچیدهتری گذاشتهام هرچقدر بیشتر خودت را از من دریغ کنی عمیقتر دوستت خواهم داشت تو به واژه ها معنی تازهای میبخشی ای زیبای رام ناشدنی! من اسلحهام را رو به
مثل چند شب گذشته پدر رفته بود توی مزرعهی ذرت بخوابد آتش روشن کند [شغالها را فراری دهد] ما هم خیال میبافتیم و از خستگی زود خوابمان میبُرد آفتاب پلکهایمان را باز میکرد، میخندیدیم باران از تار و پود سقف زندگیمان رد میشد، میخندیدیم باد چادرمان را میبرد، باز
شعر سپید: مثل کوهام کوهی از درد که وقتی دلش شور میزند از چشمههایش آب شور میآید مثل کوه ایستاده ام کوهی که وقتی دلش تنگ میشود هیچ چیز از تنش عبور نمیکند جز مرگ مثل کوه دوستت دارم به من برگرد گل سرت را از میان بوتههای وحشی تنم
مصاحبه با “بهزاد رحیمی” به بهانهی چاپ مجموعه شعر “اتاق بیخواب” در این مصاحبه سامو فلاحی یاریمان کرده است. ـ خودتان را معرفی کنید. بهزاد رحیمی هستم، متولد نوراباد دلفان. کارشناسی دبیری شیمی را از دانشگاه بوعلی همدان و سپس کارشناسی ارشد شیمی معدنی را از دانشگاه رازی کرمانشاه
عشـــق یکــ جراحت استــ یکــ خونریزی مرگبــار که فقـــط گروه خونی یکـ نفر نجاتت میدهد #بهزاد_رحیمی شعر https://t.me/joinchat/AAAAADvWC6MzzwdaiWK68g
سال آخر دبیرستان شعر می خواندم و علوم تجربی موسیقی گوش می دادم و فکر می کردم، به آینده زیر سرم بالش پر می گذاشتم بلکه خواب آزادی را ببینم برای فتح آسمان آماده بودم توی اتوبوس جاده ها را با اشک و لبخند پرواز کردم پا توی غربت دانشگاه
شعر – انگشتهای بتونی زمین- آسمانخراشها انگشتهای بتونیِ زمیناند هر سال که برجهای بلندتر میسازند زمین دستش را بلند میکند برای لمس تو من زمینم نگاهم کن روزی چند ساعت با کُرههای سوزانِ درون حدقهات، خوب نگاهم کن تنام را سلولهای خورشیدی پوشاندهاست نزدیکتر بیا بگذار بسوزم نزدیکتر بیا مرا
شعری از #بهزاد_رحیمی در روزنامه سراسری “سایه”/ شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۶ 📝 تصور کن خورشید، چادر سیاهش را سر کند و برود مثل مادری که می رنجد … ـ بهزاد رحیمی
از کتاب اتاق بیخواب بهزاد رحیمی ( شاعر و ترانهسرا) بچه ها همزبان به دنیا می آیند با گریه های مشترک بزرگ هم که شدند برای وطن می جنگند اما روبروی هم برای شرف می جنگند اما روبروی هم برای خدا می جنگند اما روبروی هم این وسط یک نفر
☑ ️شکستن مرزها در شعر نقد و بررسی شعری از #بهزاد_رحیمی به قلم: حمیدرضا شکارسری // قلبم مثل ساعت کار میکند مثل ساعتی که ایستاده به تماشای تو // قدس آنلاین- در منطق ارسطویی هرچیزی یا الف است یا ب. آنچیز نمیتواند در آنِ واحد هم الف باشد و هم
از عشق گریزی نیست، مرد ماهیگیر آخر به تور دریا می افتد #بهزاد_رحیمی @behzadrahimi89