شعر سپید ( کشور من و تو)
ـ۱
حالا که دست در دست تو گذاشتهام
چه فرقی میکند
پایتخت کشورم تهران باشد یا بغداد
مسکو باشد یا لندن
بیتالمقدس باشد یا …
عشق،
مرزها را از بین میبرد
تا مرزی تازه بسازد
تو را در آغوش میگیرم و جهان دو تکه میشود
کشور من و تو، کشور دیگران
ـ۲
مهم نیست مرا با چه زبانی میبوسی
با چه لهجهای نگاهم میکنی
و گناهانم را با چه عقیدهای میبخشی
باد موافق
تمام بادبانها را
تمام پرچمها را به شوق میآورد
ـ ۳
نمیدانم در مدرسهای کاهگِلی عاشقت شدم
یا در کافهای فندکت کنارم جا ماند
اما باید بدانی
من تمام تو را میخواهم
و تو آزادی خواه باشی یا کمونیست
باید به این اسارت شیرین تن بدهی
به این دیکتاتوری گرم و کوچک
ـ ۴
روبروی هم نشستهایم قهوه مینوشیم
کسی چه میداند
شاید قرنها اجدادمان مقابل هم
جنگیده باشند
ـ ۵
ما شرقیها
از غرب متنفر بودیم
تا اینکه فرانسویها عطر ساختند، اسپانیاییها، موسیقی
زیبایی پشت سیمهای خاردار نمیماند
به گمانم
آن زمان که
فرمانده ناگازاکی را نشانه میگرفت
و دستور آتش میداد
دختری زیبا جان مردم کوکورا را نجات داده باشد
دختری شرقی که هنوز به دنبال فندک آمریکاییاش میگردد
#بهزاد_رحیمی
@BehzadRahimi89